سلام....یه سلام بهاری داغ نو به همه ی دوستای عزیزم که دلم براتون مثل سیر و سرکه ی هفت سین میجوشید،از دلتنگی قد سکه شده بود و مثل ماهی اینور و اونور میپرید!خوب حالا نزنید براتون توضیح میدم...
من چند روز پیش با خودم گفتم که چه سورپرایزی داشته باشم برای عید که متفاوت باشه؟دیدم عقیق و سارا و بقیه بچه ها این کارو کردن،گفتم منم امتحان کنم ببینم چی میشه...واسه عید هم یه تازگی داره!خلاصه این شد که گفتم میخوام دیگه آپ نکنم!شوخی بود...مثل اینکه یادتون رفته ما قراره تولد ۹۹۹ سالگی رها جونو اینجا باهم جشن بگیریم؟!ولی....ولی...ولی عوضش الان اومدم که عیدو بهتون تبریک بگم با کلی جمله ها و برنامه های باحال...که یکم از دلتون در بیارمپس اول جمله ها...نه نه صبر کنید!اول بگید از دستم دیگه دلخور نیستید و بخشیدید بعد!چی؟نبخشیدید؟بابا گفتم که اشتباه کردم...آخه من اگه از پیشتون برم که دغ میکنم...آفرین حالا شد...حالا جمله ها:
جشن است که نوروز به پا خاسته است.شادی و سعادت جهان ان تو باد.از هر دو جهان فقط تو را می خواهم …
—–
نوروز پاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند و روز تعظیم در برابر عشق های
بزرگی که عظمت را کوچک می دانند.پس به تو در نوروز سلام می کنم که بزرگترین عشق این کوچکی …
—–
نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند …
—–
در این نوروز باستانی خیال آمدنت را به آغوش خسته می کشم …
—–
نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه کوتاهترین شبش یلدا باشد …
—–
نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم …
—–
نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را تفسیر می کند …
—–
زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند
نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد …
—–
با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم
سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم …
—–
باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند
از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیس شوی …
—–
چه افسانه ی زیبایی… زیباتر از واقعیت .. راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند
که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است؟
نوروز مبارک
—–
باز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند
تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند
و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود
طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند …
—–
و باز گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها
و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند
و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند …
—–
و باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد
تا با لالهء خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند
و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند …
—–
و باز هوای شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه میگشاید و گلهای سرخ و زرد
و نیلوفری را که در سبزه زار ها می رویند نوازش میدهد و آنگاه پربار چمن را
به نظاره می نشیندو همین که در مرغزاران حریر پوش به میزبانی مردان پاکدل دشت می شتابد نالهء
نی را می شنود و وظیفه دار این پیام میگردد …
—–
رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را / میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی / خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را
—–
ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی / چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی / همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی
—–
فرا رسیدن نوروز باستانی،یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید
جم بر همه ایرانیان پاک پندار،راست گفتار و نیک کردار خجسته باد
—–
بهار یک نقطه دارد نقطه آغاز بهار زندگیتان بی انتها باد سال نو مبارک
—–
با خوبی ها و بدی ها،هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد،سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد
حالا اصلا داستان عمو نوروز چیه و از کجا شروع شده؟بخونید متوجه میشید:
عمو نوروز
عمونوروز یکی از نمادهای نوروز است. داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانه است. عمو نوروز منتظر زنی است. آنها می خواهند با هم ازدواج کنند... براساس یک باور قدیمی، نامزد عمو نوروز از یک ماه به نوروز مانده، به دارکوبها و چرخریسکها میگوید که از برگ نورس درختان و گلهای نوشکفته، قبای زیبایی برای عمو نوروز که در سفر دوازده ماههاست ببافند.
عمو نوروز نماد کسی است که برکت می دهد، حالا شاه یا هر کس دیگر. و آن زن هم منتظر عمو نوروز است. معمولاً زن همیشه با زمین هم هویت است، جز در بعضی از اساطیر مصری که زمینش مذکر است، معمولاً زن و زمین یکی هستند. الهه که عاشق شاه است، او را انتخاب میکند و آن زن عاشق (سال) هم عمو نوروز را برمی گزیند.در واقع دیدار زن و عمو نوروز هیچ گاه اتفاق نمی افتد. زن هیچوقت در زمان آمدن عمو نوروز بیدار نیست؛ آن قدر خانه را روفته و روبیده و کار کرده که خوابش برده. زن صاحب خانه است و مرد مسافر؛ و این سفر همیشه ادامه دارد.
داستان عمو نوروز
یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر.
بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط, خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد می انداخت رو ایوان, جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر, سرکه, سماق, سنجد, سیب, سبزی, و سمنو می چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات می ریخت. بعد منقل را آتش می کرد و می رفت قلیان می آورد می گذاشت دم دستش. اما, سر قلیان آتش نمی گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز می نشست...
عمو نوروز ...امسالم مثل هر سال؛ آخرین روز زمستون اولین روز بهار عمو نوروز با اون کلاه نمدیش زولفونِ قرمز حنا بستَش مِث ریشش با اون کمرچین آبیش شال خالخالیش شلواره گشادو گیوه ی تَختِش؛ از بالا کوه روبروی شهر با لبی خندون دلی شاد می یاد پایین یواش یواش؛ عصای تو دستش شده تکه گاه پیر مرد خسته ی لب خندون.... نرسیده به دروازه ی شهر خونه ی ننه سرماست که یک دل نه هزار دل عاشق پیره مرده...قصشون قصه ی امسال و پارسال نیستها...قصه ی عشقشون هزارسالست نه دوهزارساله شایدم خیلی بیشتر...پیرزنه اول هربهار خورشید درومده، نیومده پا می شه جاشو جم می کنه خونه تکونی می کنه حیاط و آب و جارو می زنه به خودش حسابی می رسه پاهاشو حنا می زاره دستاش قرمز می شن هفت قلم از خط و خال گرفته تا سرمه و سُرخاب و زرک آرایش می کنه...تنبون قرمز و شلیته پرچین می پوشه مشک و عنبر به سر و صورت و گیسِش می زنه...چرا می خندید بی مروتا؟ آخه عاشقه...عاشقی که پیر و جون نداره...داره؟ فرشش رو می یاره می ندازه رو ایون جلومنظر باغچه که پر از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گلای رنگارنگ بهاری...تو یه سینی خوشگل و تمیز سیر و سرکه و سماق و سنجد و سیب و سبزی و سمنو می چینه تو یه سینیِ دیگه هفت جور میوه ی خشک و نقل و نبات می ریزه . پا می شه سریع منقلُ آتیش می کنه و قلیونُ می یاره دم دستش؛ اما سر قلیونُ آتیش نمی زاره..چشم به در تا عمو نوروز بیاد و قلیونو آتیش کنه و دیدنش مهیا بشه...تو همین فکرا پیرزنه از خستگی خوابش می بره...عمو نوروز می یاد اما ننه سرما خوابه...چُرتِش پاره می شه...اَی دل غافل عمو نوروز اومد و رفت پیره زنه خوابش برده بود...غمو نوروز رفت تا یه سال دیگه؟...ای پیری پیری پیری....
در مورد حاجی فیروز هم بد نیست بدونید...جالبه:
حاجی فیروز
منابع كهن عربي و فارسي، كه از بسياري از سرگرميهاي مردمي ياد كردهاند، به هيچ وجه اشارهاي به حاجي فيروز نكردهاند. با وجود اين، در اين كه حاجي فيروز عملاً جايگزين همهي ديگر سرگرميپيشگان گذشتهي نوروز، مانند كوسه، مير نوروزي، غول بياباني، آتش افروز و غيره، شده است، ترديد چنداني وجود ندارد.
دكتر مهرداد بهار در مقالهاي كه نخست در 1983 منتشر گرديد، چنين اظهار عقيده نمود كه سياهي چهرهي حاجي فيروز از آيينها و افسانههاي مرتبط با شاهزاده سياوش گرفته شده، و اينها نيز خود از آيينها و افسانههاي مربوط به خداي ميانروداني كشاورزي و دامداري، تموز (سومري: Dumuzi) اقتباس شدهاند. وي، به پي روي از جيمز فريزر، استدلال نمود كه تموز در هر بهار از جهان مردگان باز ميگشت، و جشن بازگشت وي يادآور مرگ و باززايي هر سالهي گياهان بود. در طي برگزاري برخي از اين آيينها، كه مردم در خيابانها سرود ميخواندند و ميرقصيدند، بسياري چهرهي خود را سياه ميكردند. براساس اين شواهد سطحي، بهار نتيجه گرفت كه حاجي فيروز ايراني با چهرهي سياه شدهاش، ميبايست بازماندهي مراسم ميانروداني سياه كردن صورت افرادي باشد كه در جشن تموز شركت ميكردهاند. مهرداد بهار ده سال بعد در مصاحبهاي، فرضيهي بديع خود را با تأكيد بيشتري اظهار داشت و مدعي گرديد كه «چهرهي سياه حاجي فيروز نماد بازگشت او از جهان مردگان است و لباس سرخ او نيز نماد خون سرخ سياوش و حيات مجدد ايزد شهيدشونده، و شادي او شادي زايش دوبارهي آنها است كه رويش و بركت با خود ميآورند». بهار در جايي ديگر حدس زده است كه نام سياوش ممكن است به معناي «مرد سياه»، يا «مرد سياه چهره» باشد؛ و اظهار ميدارد كه بخش «سياه» نام وي ميتواند اشارهاي باشد يا به سياهي چهرهي شركت كنندگان در آيينهاي ياد شدهي ميانروداني، يا به صورتكهاي سياهي كه آنان براي جشن ميزدند. وي ميافزايد كه شخصيت حاجي فيروز ميتواند باقي ماندهي همين رسوم باستاني باشد. با اين همه، وي از اثبات ديدگاههاي خويش در ميماند، و نظرياتاش مجموعه حدسياتي مبتني بر شباهتهايي با پشتوانهاي به كلي نامستدل باقي ميمانند. دانشمند ديگري بر اين گمان است كه حاجي فيروز تداوم سنت سال نو دوران ساساني است، كه در طي آن، بردگان سياه جامهاي رنگارنگ ميپوشيدند و چهرهپردازي بسياري ميكردند و مردم را با سرودخواني و رقص سرگرم مينمودند. جعفر شهري، حاجي فيروز را شخصيتي بسيار متأخر ميانگارد و آن را نه با برخي از آيينهاي ديني كهن، بل كه با بردگان سياهي كه دستههاي سرگرميپيشگان را تشكيل ميدادند، ارتباط ميدهد. او اظهار ميدارد كه سرخي جامهي حاجي فيروز ممكن است نماد شادي باشد و نام «فيروز» (= پيروز) نيز لابد به جهت خوشيمني بدانان داده شده بود.
به هر تقدير، حاجي فيروز به عنوان نماد خنياگري سنتي ايران، در زمان حاضر سخت از اهميت افتاده است.
خوب امیدوارم بهتون تا الان خوش گذشته باشه....و همچنان هم بگذره....این آپ هم به پایان رسید...عید خوبی داشته باشید...
آهان راستی یادم رفت...اینم عکس هفت سین خونه ماست!
اینم بگما،تخم مرغاش کار خودمه