عجب روزی بود!!!!!!!

دروووووود!حالتون چه طوره؟

من که هم خوبم هم بد!

دیروز بچه ها رو بردن اردوی شاه عبدالعظیم!ولی من نرفتم چون نه حسش بود نه چیز جدیدی بود!ولی سمانه رفته بود برای همینم مجبور شدم تنهایی برم مدرسه:(

قبل از زنگ اول جلسه ی انجمن علمی زبان مدرسمون بود که عضواش کسایی هستن که(speaking)خوبی دارًن من و مروارید هم عضوش هستیم!به نظرم چیزه خوبیه چون هم برای خودمون خوبه هم به پیشرفت زبان بچه ها کمک میکنه!شرایط موندن توی این انجمن هم این هستش که ایده های جدید و خوبی برای یادگیری زبان ارائه کنیم.هر کی فعالیتش بیشتر باشه میشه عضو ثابت!

زنگ اول هم زبان داشتیم که به خیر و خوشی گذشت!

دو زنگ بعدی هم به دلیل شوری معلما تک زنگ شد!تک زنگ دوم که تاریخ داشتیم اول امتحان دادیم.مطمئنم که نمره ی کامل میگیرم چون همه رو درست نوشتم البته اگه ازم ایرادای الکی نگیره!بعد از امتحان هم درس سوم رو که نصفه مونده بود درس داد بعدش هم رفت پایین چون نهار نخورده بود گشنش بود رفت تا گشنگیش رو بر طرف کنه!

حالا میرسیم به قسمت مزخرف و اعصاب داغون کن!!!!!!

فاطمه چون یکی از بچه های پارسال که امسال مدرسش رو عوض کرده میخواست بیاد ما رو ببینه!

که صباغ دق و دلیش رو سرما خالی کرد!!!!کلا یه دعوای حسابی با باقری و صباغ راه انداختیم!آخه برگشتن گفتن که افراد متفرقه نباید بیان تو مدرسه!!!ومدرسه جای قرار مدار نیست!

اولا بانوی محترمه فاطمه افراد متفرقه نیست و بیشتر از تو یکی تو این مدرسه بوده!افراد متفرقه بچه های شما دوتاتن که هرروز هرروز با خودتون میاریدشون اینجا نگهداریشونم میذارید به عهده ی بعضی از بچه ها!اگه نمیتونید نگهشون دارید ببریدشون مهد!!!!!!!!!!

بعد هم تا حالا خودم به شخصه هزار بار رفتم تو مدرسه ها ی دیگه تا دوستم رو ببینم کسی هم کاری به کارمون نداشته!اصلا همین مدرسه ی خودمون از اول سال تا حالا غزاله و ندا هزار بار اومدن که دلشاد رو ببینن اون موقع ایرادی نداشت الان داره!!!!!!!!!!!

همین شد که روز شیرین دیروز تبدیل شد به یه روز بد و مزخرررررررررررررررررررررررررف!بعد از مدرسه هم چون سمانه نبود و باید تنها برمیگشتم خونه کلی دپرس شده بودم!اتفاقا یکی از بچه ها گفت میخوای چه جوری بری خونه!؟منم گفتم با اجازتون مثل سابق با خط 11 ولی تنها!که همون موقع بابا اومد دنبالم!انقدر خوشحال شدددددددددددددددددم که نگوووووووووووو!مثل خری که بهش تیتاب دادن!!!!!!!!

راستش دیروز میخواستم آپ کنم ولی نشد چون یکم کار داشتم!

امروز قراره با مروارید و محدثه بریم بیرون تا برای سالگرد ازدواج خواهرش کادو بخره و چون من سلیقم خوفه(چه خود خواه)میرم تا نظرات شایانم رو ارائه کنم!!!!!!!!!!

اگه شد شبم میام آپ میکنم ولی دیگه خبر نمیدم!

خوب دیگه من برم....

دوسمتون دارم تا آپ بهدی بدلود!!!!!!!!!!


این قسمت بر عهده ی خوانندگان میباشد!!!!!!!!D:

درووووووووود!


من اومدم........خوش اومدم!!!!!

خوبید!؟خوشید!؟چه خبرا!؟دماغاتون چاقه!یا عمل کردین!!!!!!!هه هه

من

خوبم

تا حدودی خوشم

خبر:فضولی ممنوع...یه دقیقه دندون رو جیگر بذارید میگم!

دماغمم خوبه عمل نمیخواد........اعتماد به نفس رو حال کن!!!

خاطره دارم آی خاطره دارم!!!!!!!

راستش دیروز میخواستم آپ کنم ولی خیلی درس داشتم نشد!آخه هم باید جغرافی میخوندم هم ادبیات هم زبان فارسی هم اقتصاااااااد!!!!!!!!!!:(

بگذریم

دیروز زنگ وسط پرورشی داشتیم!تو رو جان هر کی دوستش دارید مسخره نکنید!میدونم الان میگید آخه دبیرستان و پرورشی!!!!!!!خوب اره دیگه مدرسه ی ما مانند عصر حجر اداره میشه!!!!!!

حالا بیخیالید!!!!معلم ما گفته که اگه کتابای مفید(البته از نظر خودشون!)دارید بیارید به بچه ها معرفی کنید!!!

یکی از بچه ها یه کتاب آورده بود که درباره ی ثواب فرستادن صلوات بود!یه جاش نوشته بود اگه روزی سه تا صلوات بفرستید شیطان از خانه ی شما فراری میشود!!!

از همین جا بود که بحث ما عوض شد و کشید به جن!!!!!

حالا یکی از دوستای من(ساره)به مقدار بیش از حد از این چیزا میترسه!!اقا ما هم که نقطه ضعفش دستمون اومد تا تونستیم ترسوندیمش!مثلا یهو از پشت میگرفتیمش یا مثلا میگفتیم ساره تو سطل رو نگاه کن جنه!!!!!!!!!و مواردی از این قبیل !البته دیگه ما هم شورش نکردیم تا ناراحت نشه!!!!!!!

زنگ سوم هم عربی داشتیم.بچه ها خیلی معلم بیچاره رو اذیت کردن!ولی آخرش منو ساره رفتیم پیشش و از طرف کل بچه ها ازش عذر خواستیم!اخه معلم بیچاره رو داشتن دق میدادن!!!!!!!حالا یه اتفاق بی نمک ولی در لحظه در حد انفجار توی همین زنگ رخ داد!!!!!!!!ولی نه تو کلاس!!!!!

برنامه ی ما عوض شده بود و خانم کاظمی(از اعضای انجمن اولیا)خواست از بلند گو اعلام کنه!اصلا نمیدونید چه غلغله ای راه افتاده بود!!!!!!اول که گفت صدا میاد!!!!!!!!!؟که کل بچه های کلاس ما شروع کردن به دادو بیداد یکی میگفت نه یکی میگفت آره اصلا یه وضعی بود!!!!!آخرش هم حالیمون نشد چی داریم!!!!!!!ازشون هم که پرسیدیم چرا اینجوری اعلام کردید میگن یه زنگ تفریح بود!!!!!!!!!  یادم رفت بگم که قبل از این جریان چون داشتن یه سری میزو صندلی جابه جا میکردن بعضی وقتا صدای کشیده شدنشون روی زمین میومد که موجب تولید صدای ناهنجاری به نام جیغ از حنجره ی بچه ها میشد!!!!!!همینم بیشتر باعث شد که اعصاب خانم قاضی (دبیر عربی)داغون شه!!!


امروز هم که زنگ اول سامی داشتیم.فکر کنم از تعاریف زیاد پارسالم ایشون رو یادتون باشه!!!!!!اعجوبه ایه واسه خودش!!!!!!!امسال بچه های جدید زیاد داریم.وقتی براشون از سامی میگفتیم.اصلا باور نمیکردن!ولی امروز خودشون فهمیدن چه جور ادمیه.

ما که دیگه ضد ضربه و ضد گلوله شدیم!!!!!!ضد ضربه به این دلیل که قبل کلاس با این خانم باید هفت هشتایی قرص سر درد بخوری چون واقعا این معلم سرسام آوره!ضد گلوله هم برای اینگه گاهی حرفهایی رو مثل تیر شلیک میکنه که ما بعدش از خنده منفجر میشیم!!!!!میتونم بگم که کلاس با این معلم کلاس نیست بلکه سیرکه!!!!!!!به جان خودم راست میگم!امروز کم مونده بود آیلار از دستش خود زنی کنه!آخه معلمم انقدر شووووووووووووووت!

از سامی که بگذرریم میرسیم به زندی!!!!ای وای ببخشید سر کار بانو خانم زندی!!!!!!!

بابا به جان خودم این زن دیوانست!!!!!برمیگرده به بچه ها بدوبیراه میگه!آخه یعنی چی این چه وضعشه!!

یکی از بچه ها همینجور که نشسته بود داشت پاش رو تکون میداد برگشت بش گفت تو مشکل داری کمبود داری باید خودت رو به روانپزشکی دامپزشکی چیزی نشون بدی!!!!!!!!؟

خودتون دیگه تا تهش رو بخونید!!!

زنگ اخر هم جغرافی داشتیم با خانم موسوی!که زن بیچاره رو بد پیچوندیم که نپرسه!گفتیم که دیروز چه جور برنامه رو اعلام کردن و ما نفهمیدیم که باید جغرافی بیاریم!در حالی که از دفتر پرسیده بودیم و  کتاب هم آورده بودیم و خیلیا هم خونده بودن!ولی پیچوندنش خیلی چسبید!!!!!!تازه گفتیم که ما کتاب نیووردیم و از کلاس بقلیا گرفتیم!!!!!!!!!!بیچاره هم فقط درس داد!به این میگن پییییییچوووووووندن!!!!!!!


راستی 4 آبان داریم میریم شلمچه!!!!!!البته من زیاد مشتاق رفتن نبودنم ولی چون چند روز از خونه دور میشیم و یکم از غرغرای مامان فرار میکنیم خیلی بهونه ی خوبیه!بچه ها هم که هستن دیگه چه بهتر!!!!!همه ی بچه های باحال کلاسمونم که میان کلا قراره بترکونیم!!!!!دست به یکی کردیم که خانم نیک شاد تا میتونیم  عصبی کنیم!!!!!(عجب مردم ازارایی هستیم ما!!!!!!!!!)

خوب دیگه اینم از خاطرات زیاد که منتظرش بودین!!!!!


تا اپ بعدی..............خوش باشید

بدرود!!!!!!!!


مدرسه آی مدرسه!

درود دوستای خوبم!حالتون چطوره!؟منم ای بدک نیستم....میگذرونیم دیگه!!!!!!!

راستش امسال مدرسمون با تغییرات زیادی روبه رو شده!!از نام گرفته تا مدیر و معاون و ناظم و معلم!!!!!!!!!

از نامش نپرسید که آبرو ریزیه نمیگم!!!:((((((

مدیرمون که پارسال وزیری بود امسال شده جدی!اگه یادتون باشه قبلا گفته بودم که سال گذشته معاون بود!!!!!!!

جای خانم جاجرمی جووووووووونم(دلم واسش لک زده!!!!)یکی اومده به نام صباغ!!!!!!!وااااای اصلا آدم نمیتونه باش صحبت کنه درسته قورتت میده:((((((((

یه معاون اومده به نام باقری!این باقری قبلا توی مدرسه ی شهید فهمیده(بچه ها فکر کنم بدونن تو فاز یکه)مربی پیش دبستانی ها بود!آخه من خودم سوم و چهارم وپنجم اونجا بودم!!!!!!یک ادم مزخرفیه که نگو!!!!سه تا بچه داره مائده و فاطمه و فکر کنم امیرحسین!!!!!!!مائده که بزرگس فکر کنم تو کلاس مروارید ایناس!!!!منو نگا بیوگرافی کامله زن بیچاره رو گفتم!!!!!!!!

جای خانم ربانی که معاون پرورشی بود خانم نیک شاد اومده!!!!!!!

معلما هم کلی عوض شدن ولی بیخیال حوصله ندارم وصف کنم بعدا میگم الان میخوام براتون خاطره تعریف کنم!!!!!!

خوب دور هم گرد بشینیییییییید!!!:)))))))

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود کلی ادم دیوونه جمع شده بودن یه مدرسه ساخته بودن به نام....(گفتم که نمیگم اصرار نکنید!).انقدر این مسئولان مدرسه فعال و عجول بودن که همون هفته ی اول تصمیم گرفتن ببرن اردو!اونم چی سیییینما!!!!!!حالا چه فیلمی!؟ضد گلوله!!!!!!!جونم براتون بگه ماندانا جون چون کلا چهارپایس به خاطر وقت گذرونی با دوستان مجبور شد به رفتن به این اردوی مزخرف تن بده!!!!!!فیلم بدی نبودا ولی مفت نمی ارزید!!!!!!!!!تنها چیزه جالبش خوردن خوراکی های کاملا مفید از جمله چیپس و پفک بوووووووود!!!!!!!خوب بچه ها جونم خاله ماندانا و دوستاش کلی مسخره بازی دراوردن و تا تونستن خانم نیک شاد رو عصبی کردن!خوب دیگه قصه ی ما به سر رسید کلاغه نشسته تو خونش همه دروغ میگن حرفشون رو باور نکنید!!!!

1

2

از حال و هوای قصه بیاین بیرون.....زود تند سریع برید سر جای خودتون بشینید!!!!!!:))))

ولی به جان خودم این قصه نبودا همش راست بود به جون همین عقیق راست میگممم!!

دیگه چیییی بگمممممممممم!!!!!!!!؟

اهان یکم از امروز میگم براتون.........

زنگ اول که با نامجو ادبیات داشتیم گفت  چون زبان فارسی اصلا درس ندادم ولی یه درس ادبیات دادم زبان فارسیاتون رو دربیارید!!!!!

شقایق:خانم ما امروز ادبیات داریم!

ملیکا:اصلا ما کتاب زبان فارسی نیووردیم که!!!!!!!

بقیه:از همین چرت و پرتا گفتن!

نامجو:عیب نداره درس میدم!!!!!!!قیافمون شده بود این شکلی......:l :(

زنگ دوم که دفاعی داشتیم با سبزواری!قبل از هفته ی گذشته ذهنیت همه ی بچه ها درباره ی این سبزواری کاملا داغون بود ولی وقتی اومد سر کلاس با یه چیز از زمین تا آسمون متفاوت با اندیشه و گمان هامون مواجه شدیم!!!!خیلی باحاله اصلا حرف نداره ولی درسش خیلی مزخرفه!من که اصلا مفهوم این دفاعی رو درنمیابم!!

زنگ آخر هم دین و زندگی داشتیم با خانم قاضی.این یکی که حررررررف نداره درس دادنش 20...اخلاقش20.....تو یک وازه میتونم بگم مااااااه.خدا رو شکر امسال از دست صادقی راحت شدیم.البته بگما خانم قاضی دبیر عربیمون هم هست!من که خییییلییییی دوستش دارم!

خوب دیگه زیادی نوشتم برم یکم استراحت کنم چون مستقیم که از مدرسه اومدم نشستم پای درس!!!!!!پس تا آپ بعدی به پروردگار مهربوووووووون میسپارمتون.........بدرود!

چه خبراا!!!!!!!؟

درود.چطورید؟خوفید؟چه وکنید؟چه خبرا؟با مدرسه چه میکنید؟؟

چه قدر پرسش هام زیاد شد!؟

حال و هوای اول مهره دیگه جو زده شدم!!!!!!!

همین طور که تو اپ قبلی گفته بودم مای بدبخت امسال بعد از ظهری شدیم اونم به دو دلیل:

1-تغییر یافتن اول راهنمایی به ششم دبستان

2-که مهم تره مسکن محترم مهر!!!!!!!

حالا توضیح میدم براتون تا خوب مطلب رو هضم کنید!مدرسه ی ما همین طور که میدونید بخشی از یه مجتمع هستش که با روی کار آمدن ششم ابتدایی همه چیز به هم ریخته اونم به دلیل مغز آکبند مدیریت محترم مجتمع!حالا دلیل دوم رو براتون توضیح میدم:دولت ما اومد این مسکن مهر رو تاسیس کرد تا مشکلات خبلیا رو کم کنه و به کسایی که مشکل مسکن داشتن کمک کنه که دستشون درد نکنه من خودم به شدت ازشون سپاس گذارم.ولی وقتی یه منطقه ی مسکونی ساخته میشه باید مدرسه هم براش درست کنن!خوب این الان دقیقا مشکل ماست!الان مسکن مهریا اومدن پرند مدرسه ندارن مجبور شدن همشون بیان تو مدرسه ی بی درو پیکر ما(البته بگما بی در و پیکر نیست مدیریت بی فکر و بی مغزه!)ثبت نام کنن.خوب طبیعطا جمعیت مدرسه میره بالا و مدیریت محترم به جای اینکه دانش اموزای قبلی رو بندازه شیفت صبح جدیدا رو بندازه بعد از ظهر برداشه اول رو انداخته صبح دوم رو بعد از ظهر!!آخه یعنی چییییییییییی!؟این چه وضعشه!؟من اینجا اعتراض دارم!!!!!!!ای بابا!!!!!

حالا خودتون فهمیدید چرا میگم ایشون عقل در کله ندارند!!!!!!!؟

بگذریم اینم واسه خودش تجربه ای میشه سال دیگه که میرم حنانه(یه دبیرستان دیگه)از شر این موسوی راحت میشم!البته تا الان همه چیز خوب بوده مشکلی هم نداشتم ولی میترسم وسطای سال دیوونه بشم آخه به صبح مدرسه رفتن عادت دارم!بیخیال بگذریم!

دیروز رفته بودیم خونه ی عموم اینا!اونم از صبح!البته فقط من چون مامان و بابام میرن سرکار و شاغلندددد!واااااااای انقدر خوش گذشت از صبح داشتم با دخترعموم بازی میکردم!!!!انقدر نازه!!!!!!!!تازه یادگرفته چهار دست و پا راه بره!!!!!!!وای خدا انقر هم بانمکه که نگو و نپرس!ادم میخواد گازش بگیره!تنها مشکلش بد خوابیشه!پدر آدم و در میاره وقتی میخواد بخوابه!به قول عموم همه رو خواب میکنه ولی خودش نمیخوابه!!!!!!!!شب هم که اون یکی زن عموم اومد+عمم اینا!در کل خوش گذشتید!

آهان یه چیزی رو یادم رفت بگم شب با گوشی دختر عمم عقیق رو سر کار گذاشتم انقدر حال دااااااد وای خدایا مرده بودم از خنده امروز صبحم که زنگ زدم بهش میگفت وای نمیدونی یکی دیشب بهم اس ام اس داد واای اینو که گفت من پشت گوشی از خنده غش کرده بودم آخه بیچاره تا مرز سکته پیش رفته بودD:D:D:

خوب دیگه واسه امروز کافیه چشمای شما هم مطمئنا از خوندن چرت و پرتای من خسته شدن پس بوبوس بابای!

فکر کنم الاناست که منو بکشید!!!!!!!!!

درود.میدونم میدونم الان هر کدومتون یه دونه چماغ دستتون گرفتید میخواید 

بکوبید تو سرم!!!!!!!حقم دارید والا با این وبلاگ نوشتن من یکی نیست بگه بابا جان

اگه نمیخوای وبلاگ بزنی نزن آخه مگه مرض داری یه روز هستی میای با یه اپ بترکون بعد میری هزار

 سال غیبت میزنه!آخه این چه وضعشه دختر جان!!!!میدونم اینا حرفاییه که میخواین الان به من بزنید و

 همچنین پوست کلمو غلفتی بکنید!!!!شاید تا الان شخصیت منو نشناخته باشید من یه ادم خل و

 چل دمدمی مزاج هستم یه روز دوست دارم وبلاگ داشته باشم و بیام توش بنویسم مخصوصا از

 خاطراتم تا برام مثل یه دفتر خاطرات مجازی بشه که هم واسه خودم خاطراتم رو ثبت کنم هم نظر

 دوستام رو بدونم .!.!.!ولی گاهی اوقات با خودم فکر میکنم آخه این بچه بازیا چیه!؟وب کیلو چنده و

 واسه یه مدت قید وبلاگ رو میزنم و حتی سراغش هم نمیرم.وقتی میگم قیدشو میزنم یعنی واقعا

 میزنم حتی رمز وبلاگ رو داده بودم به یکی از دوستای عزیزم (مروارید جان) که اونم با تمام مشغله ای

 که خودش داشت بعضی وقتا میومد و نظرات رو تایید میکرد!ولی باور کنید دلم واسه تک تکتون تنگ

 شده بود و به یادتون بودم برای همین امروز هوایی شدم و دوباره اومدم سمت وبلاگم!!!! شاید فکر

 کنید بابا تو این همه مدت تو تابستون وقت داشتی و بیکار بودی بعد نمیومدی وبلاگ الان با شروع

 مدارس یه هو زده به سرت!!!!!!!!!!خوب اگه میخواید پاسخ بگیرید به چند خط بالا مراجعه کنید.....!

گفتم که خل و چلم اونم به مقدار زیاد!!!!!!از امروز دوباره میخوام بیام بنویسم ولی قول نمیدم به طور

 مرتب بیام چون هم درسام زیاده هم از امسال بعدازظهریم کلا اینجا همه چیز درهمه ولی نمیخوام

 وبم و ترک کنم و هر وقت فرصت کردم حتما میام سر میزنم و اپ میکنم خبر هم بهتون میدم راستی

 الانم میام به همتون سر میزنم و بازگشت دوبارم رو بهتون خبر میدم ولی نمیتونم که به همه ی

 پستایی که این مدت نوشتید سر بزنم چون خداییش خیلی زیاده ولی از این پس میخوام مثل سابق

 به وبلاگای دوستام سر بزنم و نظر بدم و همراهیتون کنم(کم کم دارم پررو میشم و زیاد خودم رو تحویل

 میگیرم).در ضمن از تمامی دوستانی که تا الان واسم نظر میذاشتن و همراهیم میکردن سپاس گذارم!

قبل از اینکه پست بذارم داشتم نظرات پر مهرتون رو میخوندم مرسی که تو این مدت که نبودم منو

 نفراموشیدید!!!!!!!!!!!!!!!!!خوب دیگه منتظر ماندنا(مریم

 سابق)باشیدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد دوووووووووووووسمتون دارم یه عالمه هر چی

 بگم بازم کمهههههههههههههههههههههههههههههههههه بوبوس بابای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام بچه ها من مرواريدم دوست جووووووووني مريم(ماندانا) فك كنم اين دختره ديونه شده ميگه: ديگه

 

 نميخوام بيام آپ كنم.ولي ازعلكي ميگه مگه دست خودشه به زورهم باشه ميارمش.يه چند روزيه

 قرصاش رو پشت و رو ميخوره بخاطر همين اينجوري شده.راستي ببخشيد نتونستم بيا خبرتون كنم آخه

 

 يه عالمه كار انجام نشده دارم كه وقت نكردم به هيچ كدومشون برسم .  بچه هامنم يه

 

 وبلاگ كوچولو دارم دوست داشتيد به منم سربزنيد خوشحال مشم با اسم دنياي زيبا تو لينك هاي مريم

 

 هستم.    

خوب حالا از طرف مانداناگلم

 

ميگم:                                                                                                                             همتون رو دوست و منتطر نظرات پرمهرتون هستم                                                                                                                                                                 

 

تا آپ بعدي كه اميدوارم دوستمون خودش بياد                                                                        

 

                                               بااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي

 

به به

دروووووووووووود به دوستای خومشل ومهربونم.خوبید!؟

خوب امروز با دست پر اومدم!جونم براتون بگه بچه های عزیزم که شنبه که مثل روزای معمولی اومد و رفت!ولی 

یکشنبه خیلی اتفاقی مامان و بابام آف شدن و نرفتن سر کار!من هم صبحش کلاس داشتم.وقتی برگشتم دیدم 

ای دل غافل مامان و بابا ما رو پیچوندن و رفتن بیرون.زنگولیدم مامان که ببینم کجان گفت رفتن خرید.منم تا

لباسم  

رو عوض کنم گوشیم زنگید.فاطمه بود آدرس خونمون رو پرسید بش که گفتم گفت درو باز کن از تعجب شاخ در

اورده بودم.اومدوکلی باهم حرف زدیم وقتی هم که داشت میرفت مامانوبابام رسیدن!یه نیم ساعت بعدش 

عقیق زنگید که بیا خونمون و حوصلم سر رفته.حالا هی از اون اصرار و از من انکار!بالاخره راضی شدم که 

برم.بابامم منو تااونجا رسوند.کلی خونه ی عقیق اینا ترکوندیم بعدش رفتیم بیرون با هم ایس بک خوردیم!

بعدش هم که اومدم خونه با خانواده ی گرامی رفتیم بیرون!شب هم خسته وکوفته مثل میت افتادم!

صبح فرداش فاطمه به من اس داد که امروز رو قرار بذاریم با بچه ها بریم بیرون.منم موافقت کردم.از بچه های

کاملا چهارپایه ی ما فقط دوتا فاطی وسمانه اومدن.حالا یه چیزی بگم بخندید من به عقیق گفته بودم که با یه 

پسر به اسم آیدین که تو همین پرند فاز یک زندگی میکنن قرار دارم سمانه هم باخودم میبرم!حالا من نه

آیدینی  میشناسم نه کسی رو دارم که تو فاز یک زندگی کنه!(دوست عزیزم عقیق جان نمیدونی چقدر الان

دوست دارم چهرت  رو در حال خوندن این جملات ببینمD:)حالا یه اتفاق جالب وقتی میخواستیم از پارک فدک

بیایم بیرون خانم  عیدی رو دیدیم.مثل دیوونه ها دویدیم سمتش!انقدر چرت و پرت گفت که اصلا نمیخوانم

چرندیاتی که گفت رو تو وبلاگم بنویسم.حالا نوبتی هم باشه نوبت امروزه:امروز تولدخواهر مرواریدجونه چند روز

پیش هم تولد مامانش بود ولی تصمیم گرفته بودن که امروز جشن بگیرن.منم امروز قرار شد برم خونشون بعدش

هم بریم بامروارید کادو بخریم.خلاصه پدرمون تو خریدن کادو در اومد ولی بالاخره مروارید باکشوندن من و سمانه

از این پاساز به اون پاساز کادوهاشرو خرید.برای خواهرش یه کیف خیلی خوشمل به سلیقه ی من خرید البته

سلیقه ی اون و سمانه هم درش نقش داشت ولی من اصرار کردم که اینو بخره.برای مامانش هم یه دست

فنجون خیلی خوشمل که اونم باز اصرار من بود خرید.بعدش هم رفتیم و یه کیک خریدیم.الان مکه پشت کامی

در حال تایپ کردن خاطرات باحالم هستم(چه از خود راضی)!

خوب دیگه من بعد از هزار بار چرخیدن دور پرند جونم به لبم رسیده پس تا نمردم بابای!


آخ جون اینترنت

دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود.خوفیییییییییییییییییییییییییییییییییییییید!؟

منکه عالیم آخه همین الان نتم وصلید!بذارید الان جریان رو براتون تعریف میکنم.ما اسباب کشی کردیم و تا یه مدتی نت نداشتم ولی بابایی امشب MODEM رو وصل کرد.هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووورا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!واقعا ببخشید که این چندوقته نبودم بالاخره اسباب کشی هم دردسر های خودش رو داره که بی اینترنتی هم یکی از اون هاست!ولی قول میدم کل تابستون رو باهم بترکونیم البته با همکاری شما!اهان راستی کارنامه هم گرفتم ولی به شماچیزی نمیگم! فضولی ممنوع!!!!!!!!!!!!!!!!راستی دلم کلی براتون تنگیده بود بدویید بیاین بغلم........................!بسه دیگه لوس نشید.خوب دیگه من برم تا دیداری دیگر بوبوس بای!

هیچی بهتر از این نمیشه

درود دوست جونیام.خوبیییییییییییییییییییییییییییییییید!؟

من که عالیم آخه میدونید دیروز ظهر یکی از دوست جونیام که از پرند رفتن اموده بود دیدنم.انقدر خوشحالیم که نگو

و نپرس.اومد خونمون و کلی با هم حرفیدیم و درد ودل کردیم.اخه حدودا چهار ماه ونیم بود که همدیگرو ندیده

بودیم.بعد از اینکه کلی گفتیم و خندیدیم من اس دادم به دوستم سارا گفتم من دارم میام خونتون.نمیخواستم بش

بگم که با مری دارم میرم اونجا میخواستیم سوپرایز بشه!خلاصه رفتیم اونجا و اونم با دیدن مری کلی ذوقید.

بعدهم  سه تایی با هم رفتیم بیرون کلی بمون خوش گذشت.وقتی هم که برگشتم خونه دوستم فاطمه زنگید گفت

دارم میام خونتون بات کار واجب دارم.اونم که اومد کلی با هم گفتیم و خندیدیم و عکسا و فیلمایی رو که تو

مدرسه گرفته بودیم رو دیدیم .اونم که رفت زنگیدم به دلشاد جونی.آخه من وقتی رفته بودم بیرون بهم زنگیده

بود و چون بیرون بودم نتونستم بحرفم.خوب دیگه اینم از خاطرات یکشنبه 91/3/28 که با یه روز تاخیر نوشتم حالا شما به بزرگی خودتون گذشت کنید!!!!!!!!!!!!

خوب دیگه زیادی حرف زدم..................رفتم که رفتم بدرووووووووووووووووووووووووووووووود!

تموم شد

درود.برشما خوب هستین!؟چه خبر!

خوب دیگه مدرسه ها هم تموم شد.حالا همه با هم عشق و صفا و شادی آزادی آزادی!!!!!!!!!!!!!!!!ما هم

امروز با بچه ها کلی عکس یادگاری انداختیم.جاتون خالی!پنجم هم

قراره کارنامه هامون رو بدن.حالا میذاشتن یه هفته نفس بکشیم بعد کارنامه میدادن.بدبخت شدیم رفت.خوب

حالا بگذریم من به خاطر تعطیل شدنمون میخوام یه جشن کوچولو بگیرم امیدوارم که بهتون خوش بگذره.

حالا اگه گفتین تو این گرما چی میچسبه!؟بستنی دیگه........................بفرمایید بستنی


نوش جون حالا همین طور که تو هر جشنی رواست باید برقصید

حالا همه دست دست

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

اینم از رقص والسبابا برقصید دیگه ببینید براتون خواننده هم اوردم

خوب چون کلی رقصیدید براتون شیرینی خریدم بخورید انرزی از دست رفتتون برگرده!شیرینی

خوب حالا نوبتی هم باشه نوبته کیکه(آخه مگه تولده!؟)خوب تولد نباشه مگه فقط تو تولدا کیک میخورن.اصلا من دلم میخواد کیک بدم مگه چیه!؟.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

شیرینیببینید برای جشن قالب و آهنگ هم عوض کردم.خوب حالا شما باید با نظراتتون جشنمون رو خوشکل تر کنید.

منتظرتونم.................................فعلا بدرود.

عقیقم دوست مریم

درود بر شما خوب هستین؟عقیقم!نه بابا نوسینده نشدم توی این بلاگا!!!!!!!!!!!

اومدم برای مریم جون(ماندانا)صندلی داغ بذارم برم!!!!!!چرا شبیه علامت تعجب

 شدین؟؟؟؟؟؟؟واستین الان بهتون میگم جریان چیه

ببینین دوستان این برنامه که اسمش صندلی داغ درش شما میتونین هرچه قدر دوست

 دارین از مریم سوال بپرسین!(بچه هایه سوالایی بپرسین آبروش بره)ومریم موظف به

 سوال های شما جواب بده یا به قول خودش به (پرسش های شما پاسخ بده)

خلاصه که همین دیگه از الان صندلی داغ مریم خانم شروع شد 

و شما هر چقدر خواستین میتونین سوال ازش بپرسین

دیگه بیشتر از این وقتتون و نیمگیرم!

ما که داریم میریم بابا چرا هولمون میدهین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!چه قدر آخه شما

 مهمون نوازین!!!!!!!!!!!!

به هر حال بدرود

یه روز خوب..........!!!!!!!!!!!!

درود.

خوفید!؟

خوشید!؟

من که خوبم.امروز قرار برم خونه ی عقیق.ساعت 11ونیم بود که زنگ زدم خونشون مامانش گفت که هنوز

خوابه!!!!!!!!!اخه این عقیق جون ما عاشق خوابه!من نمیدونم این چی تو خوابش میبینه که انقدر دوست داره

بخوابه!حال حدودا ساعت یک و نیم دو بود که زنگید کجایی پس چرا نمیای!؟منم قیافم شد عین علامت

تعجب(!)گفتم مگه تو خواب نبودی!؟

رفتم خونشونو کلی با عاطفه خوشیدیم.حالا فرض کنید من اون موقعی که عقیق زنگ زد تازه نهار خورده بودم 


بعد که رفتم خونشون اون تازه داشت صبحونه میخورد!داشتیم با عاطفه میحرفیدیم که مامانش گفت بچه ها 


بیاین نهار.خلاصه این جور شد که من امروز دو بار نهار خوردم!ولی واقعا دست مامانش درد نکنه خیلی 


خومشزه شده بود!بعد رفتیم دوباره سه تایی بگو و بخند که یه هو فهمیدیم آلوچه نیست(گربه جونی عاطفه 


جون)حالا بیا و بگرد کل خونه زیرو رو شد آخرشم خانم خانوما پشت تخت قایم شده بودن!کلا خیلی خوش 


گذشت الانم که خونم دارم براتون خاطره میتایپم!خوب دیگه بدرود.

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست
تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست


پ.ن:عقیق خانم حال کردی چه طور مامانت ازم طرفداری کرد !تا تو باشیو دیگه به من نگی مریم!

خوش گذشت....

درود.خوفید!؟؟؟؟؟؟؟؟منم خوفم!چه خبرا!؟خبری ندارید!؟خوب من الان بهتون خبر میدم!


دیروز بعد از امتحان اومدم خونه و زنگیدم عقیق گفتم پاشو بیا اینجا.اونم اومد!همین جوری داشتیم حرف میزدیم

که

عقیق گفت بیا یه شعر مسخره بگیم.ما هم قبول کردیمو شعر یکی از آهنگا رو به طور کاملا مسخره عوض 


کردیم!حالا نمیگم چه آهنگی تا بمونید تو خماریش!(حالا گریه نکنید بعدا بهتون میگم).بعد نشستیم به حرف زدن 


که عقیق گفت زنگ بزن سارا هم بیاد.منم گفتم بابا این سارا رو این امتحانات

بیخیال شو لطفا.آخه اگه نمره

هاش

کم شه میوفته گردن ما!اونم گفت اصلا خودم زنگ میزنم.زنگید و سارا هم یه نیم

ساعت 45دقیقه بعدش

اومد.حالا ما سه تا دیوونه رو بگو نشستیم دور هم آهنگ غمگین گوش


میدیم.آخرشم اشک منو در اوردن!همین


جورداشتیم میحرفیدیم که من گفتم برم بگم شقایق هم بیاد.رفتم دنبالش و


آوردمش.بعد هم کلی فک

زدیم.شقایق که رفت نیم ساعت بعدش عقیقم رفت.حالا اینا که رفتن اصل خنده

شروع شد.یه عالمه با سارا

مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم.اونم که رفت.مامیم اومد.نشستیم کافه پرنس رو

دیدیم.عجب فیلم باحالیه!


شبم عقیق زنگید گفت فردا پاشو بیا پیشم.منم یه نیم ساعت دیگه زنگ میزنم

ببینم خانم خانوما از خواب


ناز بیدار شدن که برم پیشش یا هنوز داره خروپف میکنه!خب دیگه من

بلم...................بابای


ببینید چقدر دوستتون دارم!!!!!!!!!

درود.به درخواست سپیده جونی که خواسته آهنگ وبلاگم شاد باشه یه

آهنگ از Inna گذاشتم.ولی چون بعضی از بچه ها آهنگ غمگین دوست

داشتند آهنگ قبلی رو هم پاک نکردم.الانم وبلاگم دو تا آهنگ داره حالا

خودتون به سلیقه ی خودتون هر کدوم رو دوست داشتید میتونی پخش

کنید.خوب دیگه من برم............بدرود.

امتحان آی امتحان

درود.خوفید!؟من که اصلا خوب نیستم !یعنی نمیتونم خوب باشم!آخه این


امتحانا خیلی حال گیریه!البته تا الان امتحانام خوب بود.دعا کنید گند


نزنم.انقدر انرزی منفی میدم که آخرش هم گند میزنم.اخه دلم از این


میسوزه که مثل(...)میخونم ولی میترسم که امسال رو خراب کنم.تو رو


خدا برام دعا کنید امسال هم باید انتخاب رشته کنم.واااااااااااااای خدا دارم


دیوونه میشمممممممممممممممممممممممممممممممممم.


کمممممممممممممک!حالا اینا به کنار یکشنبه که امتحان زبان داشتیم


اول صبحی خانم عیدی(که عاشقش بودم ولی الان به خونش تشنه


ام!)رو دیدیم.که بهمون گفت:چهار شنبه رفته بودم پزوهش سرا که پسرم

رو اونجا ثبت نام کنم که متوجه شدم یکی از استاداتون دارن میرن!من که

اون لحظه قلبم وایساده بود و فقط به دهن عیدی زل زده بودم و دعا


میکردم که نگه......یه دفعه اونی که نباید می گفت رو گفت پور


شیرازی داره میره.اون لحظه تمام توانم رو چمع کرده بودم که نزنم


زیر گریه.آخه پروزمون وای خدا واااااااااااااااااااااااای!حالا این که چیزی نیست

گفتش که آقای نفر هم داره میره!به خدا میخواستم همون جا عیدی رو با


خاک یکسان کنم!اخه نمیگی اینا چیه قبل از امتحان به بچه ها


میگی!نمیگی الان اینا سکته رو میزنن!وقتی اومدیم این ور انگار دنیا رو


سر منو فاطمه و زهرا خراب شده بود.زهرا انقدر غر غر کرد که نزدیک بود اشکمون رو در بیاره ولی بیچاره راست میگفت!تمام تلاش هامون به باد رفت.این


همه زحمت کشیدیم آخرش چی استادامون رفتن !ای خدا اینم


شانسه به ما دادی!!!!!!!!!!!!!امروز هم فاطمه بهم اس داد که رفتن.اون یه


ذره امیدمون هم ته کشید.دیگه همه چیز تموم شد.هیچی از فاطمه


نپرسیدم که از کجا فهمیده!حتما پورشیرازی به زهرا اس داده و بش


گفته!ول للش اینا رو بذارید یکم از روزای خوش چهار شنبه و شنبه بگم


:امتحان زبان ما چون کشوری بود سه روز براش وقت گذاشته بودن.چهار


شنبه که سارا جونی اومده بود خونمون داشتیم میخوشیدیم که تلفن


زنگید برداشتم گفتم کیسه!عقیق بانو بید وگفت که میخوام بیام خونتون!آقا


ما انقدر ذوقیدیم گه نگو(قابل توجه عقیق جان:لطفا جو گیر


نشوید!)!عقیقم که اومد کلی خوش گذرونیدم و خندیدیم(جاش نیست


وگرنه میگفتم به چی میخندیدیم!)!.شنبه صبجم عقیق بعد از امتحانش


زگولید گفت :میخوام بیام در خونتون حرف بزنم با خودتون بگم حالا بیخیال


چی میخواست بگه آخه انقدر حرفیدیم که اصلا یادمون رفت واسه چی


اومده بود!داشتیم میحرفیدیم که عقیق گفت پاشو بریم شارز بخریم.ما هم

که شب قبل با پا تشریف برده بودیم تو مبل!با بدبختی رفتیم.برگشتنی


عقیق یه کاری کرد که قشنگ ضایع وشدیم.البته اصلا مهم نیست چون


خندیدیم و روحمون شاد شد!اومدیم خونه و اهنگ گذاشتیم البته به چه


منظوری نمیگم!(محض خنده)که سارا بهمون پیوست نیم ساعت بعدش


هم سمانه اومد.آخه قرار بود باشون زبان کار کنم.ولی مگه میذاشتن


میومدم مثال بزنم (she)میوردم میگفتن چرا همش میگی (she)!میخواستم


با (he)مثال بزنم میگفتن بد آموزی داره .حالا با اینا کنار میومدم عقیق


میحرفید.کلا دیوونم کرده بودن دیگه.ما هم بیخیال زبان شدیم و آهنگ


گذاشتیم و کلی مسخره بازی کردیم.


خوب دیگه من برم خسته شدم کاری ندارید!؟داشته باشید هم انجام


نمیدم! بیخیال یکم شیش میزنم...............................بدرود!



پ.ن:تصمیم دارم این بار هم خبر ندم آپم!ببینیم اوضاع چطوره شاید دیگه

خبر ندادم!



بابا اینا ما رو گرفتنا

درووووود. آجی جونیا و داداشیا !خوفید!؟


من که اصلا خوب نیستم!میدونید چرا!؟نمدونید

دیگه!؟حالا

من بهتون میگم تا بدونید!مسولان به ظاهر محترم

مدرسون گفتن اگه پدر و مادراتون بیا اجازتون رو بگیرن


میتونین شنبه و یکشنبه نیاین مدرسه.من و بابا جونی


هم دوشنبه رفتیم مدرسه و اجازه رو گرفتیم.بعدش


فرداش اومدن میگن اجازه ای که گرفتید  فقط برای


یکشنبه بوده!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدمن اون لحظه قیافم دقیقا این طوری شده بود

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

.میخواستم همون جا بزنم تو سر جدی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

آخه این چه وضعیتی که اینا ره انداختن!اون از


مدیرمون اینم از معاونامون!حالا بهتون میگم این


مدیرمون چکار کرده:قبل از عید میره مشهد بعد از عید


دوباره مشهد الانم که چند روزه که از مکه


برگشته!وقتی هم که از پزوهش سرا اومده بودن


مدرسمون معاونین محترممنون یه بهونه ی خیلی

جالبی




برای نبودن مدیرمون  اوردن:خانم وزیری بچه های


مدرسه ی ریحانه (مدرسه ی عقیق جونی)رو بردن


مشهد!اخه وقتی مدیر مجتمع هست وزیری


چیکارست!؟خدایا این چند وقت هم بگذره که از شر این


دیوونه ها راحت شیم


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

.من دیگه برم که خیلی عصبانی ام.به قول عقیق .....تا

درودی دیگر خداحافظ

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

!

پ.ن1:این بار رو نمیخوام خبر بدم که اپم ببینیم که چی میشه!

پ.ن2:به خاطر مهسا جونی آهنگ رو عوض کردمو دوباره از بابک

جهانبخش آهنگ گذاشتم.

بعد از هزاران سال من بازگشتم

درووووووووووووووووووووووووووود.میدونم الان قصد دارید منو بکشید ولی خوب چی کار کنم درس داشتم دیگه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

حالا شما به بزرگی خودتون ببخشید!این چند وقت تا آخر خرداد اومدنم با

خداست.ولی قول میدم بعدش جبران کنم.سه ماه رو

میترکونیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم!!!!!!!!!!!!!!!خوب اول از همه بگم که

پنج شنبه ی هفته ی پیش خییییییییییییییییییییییییلییی عااااااااااااااااااالی بود

میتونم بگم در حد المپیک لندن خوش گذشت!البته با صرف نظر از تیکه هایی که

پورشیرازی بهم انداخت!ولی هر چی میگذریم پنج شنبه ها زیبا تر میشن به طور

مثال همین امروز!باورتون نمیشه!؟حالا میگم تا باور کنید!امروز عصر بود که عقیق

زنگید گفت بیا بریم اسکیت بازی! ما بعد حدودا یه سال اسکیتامون رو با کمک مادر

گرامی همراه با سختی فراوان  یافتیم و بیرون آوردیم.آقا ما داشتیم

بازیمون رو میکردیم که یه پیکانی داشت رد میشد منم خیلی ریلکس اومدم رو پیاده

رو ولی عقیق مثل جت پرید رفت اونور

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

همون جوری هم مثل جت سقوط کرد

اااااااااااااااا بی ادبا دوست جونیه من افتاده زمین شما دارید میخندید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

حالا فکر میکنید کجا افتاده بود!؟پشت یه پرشیا خوب شد طرف با ماشین از روش رد نشد.حالا من اومدم کمکش خانم داره منو با خودش میکشه

خدا رو شکر همون صاحب پرشیائه اومد بلندش کرد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

جالبش اینجاست که دوتا پسر داشتن از اونجا رد میشدن ولی خداییش خیلی

باشعور(به نقل از عقیق)بودن که نزدن زیر خنده یه دست بزنید به افتخارشون

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

بسه دیکه پررو میشن

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

دیدید عقیق هی میاد تو وبلاگش شعر میذاره ما گفتیم بیایم یه شعر بذاریم که شما هم شاد بشید:اوهم اوهم اخیش صدام صاف شد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

حالا همه دست:

تواین زمونه خونه گرونه/پسرا میخوان زن بگیرن اما چگونه!؟/حسن کچل گفت با آه و

ناله/چیکار کنم سر کچلم مو دربیاره!؟/بچه ها گفتن با آه وناله روغن بمال سر

کچلت مو دربیاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

خوب بچه ها حالا میخوام ازتون یه سوال بپرسم:امروز که داشتم آماده میشدم برم

پیشه عقیق یه دفعه تو ذهنم اومد که چرا ما تولدمون رو جشن میگیریم!آخه ما روی

کیکمون عدد سالی رو که گذشته رو میذاریم و میسوزونیمش!یعنی داریم یه جوری

گذشته هامون رو میسوزونیم!آیا این جشن گرفتن داره!؟اصلا چرا باید شمع بزاریم و


بسوزونیمش!!!!!!!!!!!!!!؟اصلا ما داریم چی رو جشن میگیریم!؟اینو که یه سال از

زنگیمون گذشته !؟لطفا نظراتتون رو در این باره بهم بگید.

همه میگن یه دنیا دوست دارم در حالی که میگن دنیا دوروزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ولی من میگم یکی دوستتون دارم چون خیلی تکید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

ILOVEYOU!

تا بعد........

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


آقا جون من نمیخوام عنوان بذارم مگه زوره!؟

درووووووووووووود.خوبییییییییید؟من که عالیم آخه فردا روزه معلمه و ما

فقط تا ساعت 10 ونیم مدرسه ایم اون مدتی هم که مدرسه هستیم

برنامه داریم.یه سوپرایز باحال واسه معلما در نظر گرفتیم.اگه گفتید

چیه؟دانش آموزای هر کلاس سه تا از بهترین معلما رو که خودشون

دوست داشتن رو انتخاب میکنن.بعد هر کلاس واسه معلمایی که انتخاب

کردن یه دسته گل و یه هدیه ی کوچیک میگیرن.قشنگه مگه نه!؟ما هم با

در نظر گرفتن تعداد آرا(مثل داداشیم گفتم البته اون میگفت بدون در نظر

گرفتن تعداد آرا

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

)خانم دهقان(معلم فیزیک)خانم صالحی (معلم زبان)وخانم

صادقی (معلم دین وزندگی که البته من نمیخوام که سر به تنش باشه

ولی خوب بعضی از بچه ها دوستش داشتن دیگه چیکار میشه کرد!)رو

انتخاب کردیم.خوب از روز معلم که بگذریم میرسیم به روز چهار شنبه که

قرار منو فاطی و زری تشریف ببریم پزوهش سرا البته با یه دست گل و

تبریک روز معلم!حالا فکر نکنید واسه معلماش میگیریما میخوایم اینکار رو

برای آقای اصغری(مدیریت محترم)انجام بدیم آخه تو این مدت واقعا برای ما

خیلی زحمت کشیدند.خوب حالا میرسیم به پنج شنبه که قرار از طرف

پزوهش سرا بریم دانشگاه تهران(والا من خودمم نمی دونم چه خبره فکر


کنم چندتا از اساتید شیمی میخوان بیان والا نمیدونم!).حالا هزینش دو


تونه ما که چهار شنبه رفتیم میخوایم بریم پیشه اقای صادقی و بگیم که

برای پنج شنبه ما دعوتیم و هیچ پولی هم نمیدیم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد.

یکشنبه هم قراره که خانم دهقان جون فقط کلاس ما و کلاس 104(کلاس

خاله فاطمه جون)رو ببره مرکز ستاره شناسی و امام زاده صالح(ع).یه

سری هم خودش با دوتا از معما (یکیش که خانم فتاحی بوده و اون یکی

رو نمی دونم)رفتن همین مرکز ستاره شناسی میگن که خیلی

باحاله.حالا فتاحی امروز که اومده بود انقدر تعریف میکرد که اونایی هم که

نمیخواستن بیان دیگه نظرشون عوض شد و میان!اهان یه چیزی امروز

خانم فتاحی میخواست امتحان بگیره.سر کلاس مروارید اینا امتحان رو به

صورت open bookگرفته بود که سر کلاس ما وقت نشد جلسه ی بعد

میگیره.خوب دیگه من برم بااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای.

بعد از یه هفته!!!!!!!!!!!!!

درود دوستای عزیزم.دلم براتون یه عالمه تنگیده بود.پوزش پوزش پوزش که انقدر دیر به

دیر میام آخه درسام خلی زیاده و همچنین خبرا هم زیاد پس میریم سراغ اصل


مطلب(من و باش انگار اومدم خواستگاری!!!!!).

اول همه یه دست محکم بزنید ............صداش رو نمیشنوم محکم تر

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

د خ ت ر ع م و م س ه ش ن ب ه  ب ه د ن ی ا او م ددددددددددد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

خوب حالا از پنج شنبه بگم براتون:وقتی رفتیم پروهش سرا طبق معمول رفتیم تو

آزمایشگاه و وسایلمون رو گذاشتیم و یه سلامم به پور شیرازی کردیم و رفتیم دفتر

که درباره ی طرحمون با آقای اصغری حرف بزنیم که متوجه شدیم تشریف بردن


مشهد .آقای صمدی هم جاش نشسته بود.وقتی باش حرف زدیم گفت که

طرحمون خوبه و اگه میتونیم تا دو هفته ی دیگه تحویلش بدیم که بره برای

جشنواره ی کارآفرینی.بعدش برگشتیم تو آزمایشگاه و دربارش با پور

شیرازی حرف زدیم.دوتا از بچه ها که روز قبلش یعنی چهار شنبه رفته

بودن پروهش سرا گزارش کارشون رو گذاشته بودن روی میز

پورشیرازی.ما که داشتیم باهاش حرف میزدیم چشمش افتاد به کاغذ ها و

اشاره کرد به ما و گفت که اینا عوامل بیگانه هستن اخه برگه ی گزارش

کار رو همین جوری میذارن روی میز و میرن.ماهم گفتیم که مال ما که

نبوده .همون لحظه مینا و فرناز اومدن تو بعد زهرا و منو فاطمه به ترتیب

گفتیم عوامل بیگانه.که یه دفعه گفت اوه اوه اینکه همون دختر


غرغرواس(مینا جان رو میفرمایند).بعدش من گفتم بیخیال غرغر چه

آزمایشی باید انجام بدیم!؟که گفت فکر کنم که همه ی آزمایش ها رو تا

الان انجام دادید.زهرا هم گفت که پس مدار ببندیم.آقا این پیشنهاد زهرا

همانا و پوکیدن مغز ما همانا.ما هم شروع کردیم یه مدار بستن.که توش

گیریدیم وآقای پور شیرازی(این کجاش اقاست که من هی اقا آقا

میکنم!؟)به کمک ما شتافت.که آخرش هم به هیچ نتیجه ای

نرسیدیم!نزدیک ساعت یک بود گه گفت من گشنمه و خون به مغزنم

نمیرسه برم ناهار بخورم تا بعد ببینیم چه خاکی تو سرمون بریزیم(بی ادب

بی ...)ما هم از سر لجبازی همه ی سیم ها رو باز کردیم و در ضمن

گزارش کار هم ننوشتیم.

خوب دیگه زیادی حرف زدم برم که شما رو هم خسته

کردم.بببببببببببببووووووووووووووووووووووس بابای

پ.ن1:ببخشید این چند وقته که نبودم هم ایترنتم قطع بودهم درس

داشتم.معذرت دوست جونیاممممممممممممممم.

پ.ن 2:بچه ها دوست جونیم شقایق جون وبلاگ زده تو لینکام هستش بهش سر بزنید!باشه!؟

پ.ن3:به درخواست یکی ازدوستان(سهند امیری)آهنگ وبلاگم رو عشقولانه کردم.


خسته ام

درود درود صد تا درود هزارو سیصد تا درود

واااااای  چه روزی بود امروز...به به به به !!!!!!!!!!!

 امروز رفته بودیم پروهش سرا پدرمون در اومد وووووووووووااای آخه از کجاش باید

شروع کنم!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

 اول که رفتیم اونجا مثل همیشه که اول میرفتیم تو دفتر اعلام حضور به مدیر

میکردیم نرفتیم دفتر

وقتی رفتیم توی ازمایشگاه آقای پور شیرازی که به خونش تشنه ام از ما استقبال

گرمی کرد.ما که میگم یعنی

دوست جونیام فاطمه و زهرا.حالا یه چیزی این آقای پور شیرازی هر دفعه موهاش یه مدله امروزم که نمیدونم

چه مدلی بود فکر کنم فکر کنم تو دهاتشون مده ریخته بود تو صورتش هی کلش رو تکون میداد که موهاش نیاد

تو چشمش منم اعصابم خورد شد گفتم گل سر بیارم خدمتتون یه دفعه آزمایشگاه

فیزیک از خنده رفت رو هوا

جالبش اینجا بود که خودش هم خندید

بعد برای تلافی حرفم گفت باید  ما سه تا یه آزمایش انجام میدادیم که شکست نور رو نشون بده ما هم انجام

دادیم کف کرد.بعدش یه ازمایش سخت تر داد گفت که باید توسط عدسی محدب  اول یه تصویر حقیقی تشکیل

بدیم بعد از اون تصویر حقیقی باید یه تصویر مجازی میساختیم.به عبارتی میتونم بگم که جونمون در اومد .آخه ما

همه ی کارا رو درست انجام داده بودیم محاسبه هامون هم درست بود ولی نمیتونستیم تصویر رو ببینیم صداش

کردیم اومد تونست ببینه به ما هم گفت که دیدنش چشم بصیرت میخواد که شما

ندارید منم عصبی شدم

گفتم چشم بصیرت نداشتن بهتر از دماغ عملی بودنه.وای خدا نمیدونید که چه

جوری نگام میکرد منم گفتم من

تصویر نیستما تصویر پشت عدسیه اونجا رو باید نگاه کنید.گفتش چشم حالا شما یه تلسکوپ بسازید.وای قلبم

وایساده بود آخه تلسکوپ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟بالاخره تونستیم درستش کنیم.یه

دختر اونجا بود که سال

دومی بود به اون یه ازمایش با مانومتر داده بود.ما هم که کارمون تموم شده بود رفتیم چگونگی انجام دادان

آزمایش رو توسط اون دختره رو ببینیم.بعد یه پسره اومد که سال دوم بود و فکر کنم

اسمش علیرضا تقی زاده

بود که رو یه پروزه درباره ی ساختمان سازی و این جور چیزها کار کرده بود.دختره یه جاهایی مشکل داشت پور

شیرازی به پسره گفت بیا تو کمکش کن.پسره هم که از دختره بد تر بود گفت جریان چیه!!!!!!!!!!پور شیرازی

بهش  گفت ماریک رو بردار پاسکال رو بنویس.دلم واسه پسره سوخت گفت آخه

چی بنویسم من که بلد نیستم

منو فاطمه که به زور جلوی خندمون رو گرفته بودیم.بعد یه هو دیدیم که سه چهار تا

پسر اومدن تو پور شیرازی

یه آزمایش بهشون داد.وای نمیدونید که یکیشون چه جوری رفته بود تو فکر همش

یه سری فرمول مینوشت حل

میکرد .یعنی نمیدونید که چقدرخنده دار بود اگه جای من بودید فکر کنم همون جا از


خنده منفجر میشدید.بعدش دیگه ما برگشتیم خونه منم ناهاریدم و نشستم پای tv

!مامانم که از سر کار اومد گفت شب مهمون داریم حاضر شو بریم خرید.رفتیم

خرید.اومدیم من دسر رو درست کردم.میوه ها رو شستم اتاق ها رو تمیز کردم از

بقیه ی کار در رفتم و نشستم زیست خوندم.الانم عموم اینا اومدن من برن

مهمونامون رو ول کردم نشستم پای کامی..........................تا سلامی دیگر

خداحافظ!!!!!!!!!!!!!!!!!

پ.ن:من دیگه زیاد نمیام آخه باید حسابی درس بخونم!

روز اول بعد از عید

درود بر شما


اول از همه میخوام شروع مدارس رو به تمامی دانش آموزان گرامی تسلیت

بگم.امیدوارم که این چند وقت رو هم با خرخونی فراوان پشت سر گذاشته و امتحانات رو هم به خوبی بدید و برید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

امروز اولین روز مدرسه بعد از عید بود .زنگ اول که مطالعات داشتیم با سامی مزخرفه که نیومده بود.اقا ما انقدر حال کردیم که نگو و نپرس.

آخه شما نمیدونید این معلمه عجب بشریه فکر کنم جزو خسته کننده ترین انسان های دنیا به حساب میاد.مطمئنا هم رتبه ی اول رو کسب میکنه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

زنگ تفریح هم من رفتم پیش مروارید جون و ازش پرسیدم که فتاحی چی کار کرده؟آخه میخواست جلسه ی اول بعد از عید امتحان بگیره

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

ولی به نظر شما کی سیزده به در رو ول میکنه میشینه ادبیات میخونه!!!!!؟؟؟مروارید هم گفت که اول یه نیم ساعت وقت میده که بخونید بعد سوالا رو میگه بعدشم میگه کتاب هاتون رو باز کنید از روش بنویسید

ما هم خوشحالیدیم رفتیم که بترکونیم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

وقتی هم که وقت داد بخونیم ما که میدونستیم جریان از چه قراره نشستیم با هم حرفیدیم

بعد زهرا جون یه دفعه گفت که خانم شما درس 19 رو نصفه دادید.اونم گفت پس ازتون امتحان نمیگیرم که درس 19 و 20 رو باید بهتون درس بدم.جلسه ی اینده هم که قرار بود تا درس 22 امتحان بگیره ولی چون درس نداده بود گفت که تا همین 20 امتحان میگیره

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

زنگ اخرهم که با خانم عیدی جون داشتیم اونم یه خرده درس داد.بعد هم که اومدم خونه ناهار خوردم الانم که در خدمت شمام.

اهان بچه ها یه خواهشی داشتم ازتون

خوب من دیگه برم یه کم استراحت کنم که باید بعدش درس بخونم

خیلی خیلی دوسمتون دارم

بدرووووووووووووووود

سسسسسررررررررررده

درود بر شما.حال شما چه طوره؟تا حالا مسافرت یه روزه رفتید!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟من امروز تجربه کردم 


عااااااااااااااالی بود.رفتیم همدان وااااااااای هوا خیلی سرد بود یخیدیم به طور کامل.اول رفتیم تپه ی

هگمتانه.اونجا از

سه تا بخش تشکیل میشه:موزه -کلیسا و شهر قیمی.شهر قدیمی که متفون بود یعنی تا یه جایی رو حفاری 


کرده بودن ولی نه کاملا. به سند و مدرک خاصی هم که این شهر مال حکومت کیه اصلا مال چه سالیه دست 


نیافته اند.قسمت موزه هم شامل اجسامی میشد که طی حفاری پیدا کرده بودن.کلیسا هم یک کلیسای 


مخصوص ارامنه بود واقعا با کلیسا های دیگه فرق داشت اصلا یه چیزه دیگه بود.بعد از اونجا رفتیم گنج نامه که

یه

چیزی  شبیه به نقش رستم بود و مربوط به خشایارشا بود.بعدش رفتیم آرامگاه ابوعلی سینا.ولی واقعا عجب 


دکتری بوده عجب!!!!!!!!!بعد از اونجا رفتیم آرامگاه باباطاهر که بابام عاشقشه.یعنی میتونم بگم که تنها

شاعریه 


که بابام دوستش داره اونم به خاطر کوتاهیه شعراش!!خودم که عاشق این شعرشم: 


اگه دل دلبر دلبر کدومه-اگه دلبر دله دل را چه نومه-دل ودلبر بهم امیخته ونیم-ندونم دل که ودلبر کدومه-


بعد از اونجا رفتیم باحال ترین جای همدان اگه گفتید!؟؟؟؟نمیخواد بگید خودم میگم غار 


علیصدر....وااااااااااااااااااای نمیدونید که چه قدر باحاله من هرچی بگم بازم کمه اونایی که رفتن میدونن من الان 


دارم چی میگم.وااااااااااااای خدددددداااا اصلا یه چیزه محشره عالیه عالیه عالی.تنها چیزه مسخرش یعنی به 


تمام معنا احمقانش اینه که پوشیدن جلیقه اجباریه.البته کار درستیه ولی اینکه سایزای درست حسابی

داشته 


باشن من بدبخته ریزه میزه به زور یدونه پیدا کردم.که بازم اون برام بزرگ بود.


خوب حالا یه مطلبیه که خیلی وقته میخوام بذارم تو وبلاگم ولی چون بی مناسبت بود نمیشد.ولی امروز چون


شب 13 بدره میگمش.کعبه ی زردشت که یکی از اماکن دیدنیه نقش  رستم هستش که بعصی ها اعتقاد 


دارن رصد خونه بوده اما بعضی ها به دلیله شکلی که داشته میگفتن که کعبه ی زردشته.حالا بگذریم.عده ای

عقیده دارن که اونجا رصد خونه بوده و منجمانی که اونجا به رصد ستاره ها می پرداختند برای هر یک از روز

های سال یک ستاره رو مشاهده کرده بودن ولی روز  13 فروردین ستاره نداشته برای همین میگفتن که روز

13 نحسه و همه میزدن بیرون که این رسم تا به حال بین ایرانیان زنده نگه داشته شده.

خوب دیگه من خیلی خستم .........کاری باری امری دستوری فرمانی چیزی ندارین!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوب

نداشتید از همون اول میگفتید دیگه...

زت زیاد


تسلیت

درود.

بچه ها امروز آپم مخصوصه عقیق جونه:

.

.

.

.

.

.

عقیق جان عزیزم چهلم بابا بزرگت رو به تو خانوادت صمیمانه تسلیت میگم امیدوارم غم آخرتون باشه و همیشه شادی و نشاط مهمون دلاتون باشه.چیزه بیشتری نمی تونم بگم امیدوارم که با این آپم ناراحتت نکرده باشم.قصد من ناراحت کردنت نیست فقط خواستم که تسلیت گفته باشم اگه ناراحتت کردم منو ببخش.

بدرود.


من اومدم خوش اومدم

درووووووووود یه درووووووووود باحال شیراز اصفهانی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نتعجبید آخه رفته بودیم اصفهان و بعدش به طور کاملا اتفاقی رفتیم شیراز


حالا میگم قضیه از چه قراره:


اول از همه که ما 29 رفتیم اصفهان که این کار هر سالمونه و قرار بود تا 5

اونجا بمونیم.ولی اصلا حوصلش رو نداشتیم و 2 تصمیم گرفتیم که

بر گردیم ولی گفتیم اخه نمیشه که بشینیم خونه و همین جوری درو دیوار


رو نگاه کنیم پس تصمیم گرفتیم که یه سر بریم شیراز.همون روز ظهر راه

افتادیم ساعت حدودا 7 و ربع بود که رسیدیم پاسارگاد.که آقا ضد حال

اصلی اونجا بود.....پاسارگاد ساعت 6 تعطیل وشده بید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

به اولین مسافر خونه که رسیدیم همونجا جا رزرو کردیم و بعد رفتیم که یه

دور بزنیم و رفتیم جاتون خالی یه کوبیده مهمون بابا جونی

شدیم.جونم براتون بگه که صبح روز بعد ساعت 7 رفتیم

پاسارگاد رو دیدیم .ووووواااای عالی بود.عجب جایی بودا.باغهای

بزرگ که دورش پر از حوضچه بود ولی همه تخریب شده

بودن.فکر کنید از زندان مخصوص که البته بعضی ها عقیده دارن

که ارامگاه کمبوجیه بوده فقط یه در مونده که اونم با هزار  جور

میله پیله نگهش داشته بودن.ولی هیچی خود مقبره ی کورش

نمیشه.اون تقریبا سالم بود ولی جاهاییش ترک برداشته

بود.بعد از دیدن پاسارگاد راه افتادیم .ساعت حدودا 10 و نیم بود

که رسیدیم نقش رستم.اونجا هم خیلی باحال بود نخ سوزن

کعبه ی زردشت که حالا بعدا دربارش میخوام یه چیزایی

بگم.اونجا راهنمای گردشگری داستان چه جوری به پادشاهی

رسیدن کورش رو گفت.خودتون باید اونجا رو ببینید من هر چی

بگم بازم کمه.بعدش رفتیم تخت جمشید.واااااااااااای بلندی

ستون هاش سرسام آور بوووود.من یه چیزی مینویسم شما یه

چیزی میخونید اونایی که رفتن خودشون میدونن من چی

میگم.همه چیز اونجا خیلی قشنگ بود فقط یه چیزی خدا از این

خشایارشا اول و دوم نگذره اخه آدمای عاقل اونجا جای قبر بود

که بذارید.آخه من نمیدونم تو کوه جای ارامگاهه که وصیت

میکنید اونجا دفنتون کنن.منم که از ترس اینکه یه وقت نیوفتم به

خودم میلرزیدم.اخه اگه میوفتادم از همون بالا تا دم در ورودی

قل میخوردم میوفتادم پایین.توی رستوران اونجام یه همبرگر

زدیم.اونم به اصرار خودم بود.اخه بعد از 3 ساعت راه رفتن

همبرگر هوس کرده بودم.بعد از اونجا هم راه افتادیم که بریم

خود شیراز که ساعت 6 رسیدیم اونجا.گفتیم حالا که هنوز

شب نشده بریم چند جا رو بگردیم که اول قرار شد بریم

سعدیه ولی چون باغ دلگشا سر راهمون بود اول رفتیم

اونجا.اونجاهم خیلی خوشمل بود .روبروی همین باغ دلگشا

پارکینگ عمومی بود که ماشین رو همون جا پارک کردیم و پیاده

رفتیم تا سعدیه.واااااااااای چقدر شلوغ بود.بعدش رفتیم

مسافرخونه وصبح ساعت 8 رفتیم حافظیه خداییش از سعدیه

قشنگ تر بود شاید من اینجور فکر میکنم چون اصلا از سعدی

خوشم نمیاد.بگذریم بعد از حافظیه رفتیم حموم وکیل خیلی

بامزه بود من که نمیخواستم از اونجا برم بیرون.بعد رفتیم بازار

وکیل که از اونجا هم خرید کردیم.چیز های خیلی خوشملی

داشت.بعد از اونجا رفتیم ارگ کریم خان وای بچه ها یه چیز

ناراحت کننده بگم یکی از ستون های خارجیش کج کج شده

بود بهتره بگم کاملا رو به ریزش


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نمیدونید که برای قسمت موزه ی مجسمه ها توی ارگ کریم

خان چه صفی بود.کل ملت ریخته بود تو صف بلیط


فروشی!!!!!حالا یه چیزه خیلی باحال:یکی از نوادگان کریم خان

اونجا بود.با نوش اومده بود

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

من که حوصلش رو نداشتم به خاطر همین دست مامان بابا رو

گرفتم و از کریم خان جون خداحافظی کردیم و رفتیم موزه ی

پارس.وسیله هایی که اونجا بود قدمتشون برمیگشت به هزاره

ی اول قبل از میلاد


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

فقط یه لحظه فکر کنید که چقدر قدیمی بودن.یه چیز جالب دیگه

ای هم که اونجا بود سکه هایی بود که مال دوران مختلف

پادشاهیه ایران بود خیلی باحال بودن.بعد از دیدن اونجا دیگه راه


افتادیم که برگردیم .ساعت 2و نیم 3 صبح بود که رسیدیم خونه


.منم که الان در خدمت شمام.بعد یه چیزی به اونی که من الان


دارم باش تایپ میکنم میگن انگشت به اونی هم که شما


دارید باهاش میخونید میگن چشم که هردو الان خسته شدن


پس حالا نوبت چیه!!!!!؟؟؟..... بدرود


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد







من رفففففتم......

دوووووووووووووود بر شما.خوففففففید؟؟؟؟؟حالتون

خوبست؟دماغاتون چاقه؟؟؟؟؟؟چه خبرا؟خوش میگذره؟؟

ماهی خریدید؟؟؟؟سبزه چی؟؟؟؟واااااااااای چقدر

پرسش!!!!!!!

خوب نمی خوام زیاد وقتتون رو بگیرم فقط



اومدم بگم

من رفففتم..!!!!!کجا!!!؟؟؟خوب





میخوام برم مسافرت البته با اجازه ی


شما....


ما رو فراموش نکنیداااااااااا  منتظر نظرات پر



مهرتون هستممممممما!


امیدوارم که آرزو هاتون توی سال 1391


براورده بشه.سالی پر از  مهر و دوستی و


عشق و موفقیت رو براتون ارزومندم.عید


خوووووووووش.......


خیلی خیلی خیلی دوستتون دااااارم


بووووووووووووووس


تا پنجم بدروووووووووووووووووود


یادش بخیر...

ووووووووووووووووواااااااااااااااااااای


دروووووووود خوووووووووووبید.من که خوبه خوبم.میدونید چرا؟امشب داشتم دنبال یه آهنگ توپ برای وبلاگم

میگشتم که چشمم به (آهنگ بچه های بوم سفید یادش بخیر) افتاد.نمیدونم شاید شما این اهنگ رو نشناسید

ولی من که سال های اول نوجووونیم بود که تو شبکه ی جام جم یه برنامه برای نوجونا گذاشتن به اسم بوم

سفید.با اجرای :محسن افشانی-کیوان ساکت-عباس غزالی-روزین کائنی-عرشیا صنعتی و عارف لرستانی.واای

من که عاشقش بودم.خیلی برنامه ی باحالی بود.چند تا اهنگ هم بچه ها با هم خوندن که یادش بخیر یکی از

اونا بود .وقتی این اهنگ رو الان بعد از 2 سال گوش دادم یاد روزای اول نوجونیم افتادم که شنبه ها و یکشنبه

ها برای شروع شدن این برنامه بال بال میزدم.الان هم به یاد اون روزا گریه کردم واقعا یادش بخیر چه روزهایی

بود.بیشتر از این نمی تونم بنویسم .من رفتم .....بایییییی



پ.ن:ببخشید اگه غلطی چیزی داشتم.اخه تند تند نوشتم.

پ.ن2:نظرتون درباره ی این آهنگ چیه؟؟؟؟؟؟؟

صدای......

دروووووووووووود.خوفییییییییییییییییید؟؟؟؟؟؟؟؟


بچه ها میشنوید!؟صداش رو میشنوید!!!؟؟؟صدای چی رو؟صدای بهار و

دیگه.صدای پای بهار رو که داره به ما نزدیک میشه.صدای زمزمه های

بدرود ننه سرما رو.صدای دایره زنگی حاجی فیروز که لحظه به لحظه بلند

تر میشه.

آره باورش سخته باور این که ما یه سال دیگه از زندگیمون گذشت.باور این

که خرس ها و درختا و طبیعت دارن از خواب زمستونی بیدار میشن ولی

ما هنوز مثل کپک سرمون رو کردیم زیر برف و نمی خوایم از این خواب

زمستونی  غفلت بیدار شیم. بیایید یه کم فکر کنیم آیا تو این سالی که

گذشت کار خوبی کردیم؟آیا تونستیم مفید باشیم؟آیا تونستیم یه ذره یه

کوچولو از اشتباهاتمون رو جبران کنیم ؟بیدار شیم و یه بهار تازه تو

زندگیمون به وجود بیاریم .یه تغییر یا هر چیزی که خودتون اسمش رو

میذارید!اگه تا حالا خواب بودیم بلند بشیم و آستین هامون رو بالا بزنیم و

همونجور که خونه تکونی میکنیم خونه ی دلمون هم بتکونیم تا هر چی

بدی توش بوده بریزه بیرون  پاک پاک بشه.یه دل پاک و ساده مثل دل بچه

ها آماده برای پذیرفتن خوبی ها!!!


دوست جونیام پیشاپیش سال نو رو بهتون تبریک میگم.


هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز

خیلی

دوستوووووووووووون


داااااارم

عیدی ما یادت نره هاااااااا


سالی پر از شادی رو براتون آرزو مندم .............بدرووووووووووووووود

ای خدااااااااااااااااااا

درور بروبکس !!!!!چطورید شما......؟؟؟

وااااااااااای خدای من...من نمی دونم تو مدرسه درس میخونم یا...


آخه این چه مدرسه ی بی دروپیکریه............اهههههههههههه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

امروز تو مدرسمون بمبک انداختن

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نه اصلا تعجب نکنید آخه مدرسه که نیست دیوونه خونست

من بدبخت رو بگید وقتی صدا رو شنیدم تاچند دقیقه خشکم زده بود و به دیوار زل زده بودم

بعد هم که دویدم رفتم بالا که مارو شوت کردن پایین

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

بعد رفتیم پایین به جاجرمی میگیم چی شد؟میگه مهم نیست

مدیرمونم کاملا خونسرد بود داشت چای کوفت میکرد

.

خوب از اینکه بگذریم میرسیم به راه برگشت به خونه .پشت خونه ی ما تالاره از مدرسه که داشتیم برمیگشتیم

یه عاله ماشین جلوی تالار و اون ور خیابون حتی تو کوجه ی ما ردیف شده بودن.والا خدا میدونه که چه خبر

بوده!!!!؟؟؟؟؟


یه نیم ساعت یه ساعت بعدش هم که برررررررررررررف اومد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدهووووووووووووورا

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

بعد هم که رفتم کلاس زبان امتحانه شفاهی داشتیم نیم ساعت داشتم زر میزدم خسته شدم به خدا ولی به

جاش خوووووب دادم .حالا یه کف مرتب به افتخار من


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

دعا کنید فردا کتبی رو هم خوب بدم

بعد از کلاس هم رفتیم و من کتونی خریدم.انقدر خوشمله دلتون بسوزه

وقتی اومدم خونه چون گوشیم رو جا گذاشته بودم رفتم سراغش دیدم خانممممممممممممم

فرووووووووووووووووووووووووووزنده جووووووووووووووووووووووووووووووووووووون اس داده(معلم پارسالمونه).من

بگید این جوری شده بودم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

وااااااای آخه من خیلییییییییییی دوسمش داررررررررممممممممم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

باور ندارید برید از عقیق بپرسید یه شکلات 4 یا 5 ماهه پیش بهم داده بود هنوز نگهش داشتم.حتما میگید این

دیوونست بابا!!!!!!خوب دوسش دارم دیگه مگه چیه!!!!!!؟؟؟؟؟

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

راستی از دستتون ناراحتم چرا جواب چیستانم رو نداید!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منم جوابش رو بهتون نمیگم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

خوووووووب دیگه من برم خسته شدم انقدر تایپ کردم شما هم خسته شدید از خوندن چرندیاتم پس....

بدروووووووووووووووووووووووووووود

روز خوبی بود!

درووووووود بر شما چطورید شما!؟ منم خوبم....

امروز لفته بودیم پزوهش سرا...اسم اون مهندس رو وفهمیدم:آقای مهندس صمدی.جسله ی پیش دوتاسوال

پرسید جوابش رو امروز بهش دادیم درست بود کف کرد اخه به هرکی گفته بود بلد نبود.حالا به افتخار منو فاطی

دست بزنید.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


بعد اون یکی معلم فیزیکه(که من میخوام بکشمش)آقای پور شیرازی یه ترازو(که فکر کنم از زمان قاجاریه بود)رو

بهمون داد تنظیم کنیم.آخه سری پیش به بعضی از بچه ها یه گلوله داده بود که ظرفیت گرماییش رو مشخص

کنن که آزمایششون نا تموم مونده بود.آقای صادقی هنوز نیومده بود برای همین ما کمکشون کردیم.برای اینکه

جرم گلوله رو اندازه گیری کنیم باید از ترازو استفاده میکردیم.اونم تنظیم نبود.ما هم تا آقای صادقی اومد از دست پور شیرازی در رفتیم و به صادقی پناه اوردیم.آخه نمیدونم چرا خودشون از قبل ترازو رو تنظیم نکرده بودن !


با اقای صادقی که کار کردیم یه چیزی درست کردیم اگه گفتید چی.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

نمیدونید/؟؟؟خوب خودم میگم صابون! انقدر باحال بود.فقط من حالم یک کمی بد شد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

آخه سود سوز آور خیلی بد

بود

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

.ولی در کل باحال بوووووووووووووود.


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

ولی پور شیرازی اومد یه تیکه انداخت میخواستم خفش کنم :میگه این شامپو رو هرکی بزنه به سرش کچل میشه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

اخه باهوش اینکه شامپو نیست صابونه منو میگیا میخواستم بزنم لهش کنم.دیواااااااانه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

بعد یه پسره اومده بود جشواره ی خوارزمی شرکت کرده بود.اومد یکم حرف زد .یه ماشین درست کرده بود که

هم زیر آب میرفت هم روی آب میرفت هم روی خشکی!

بعد ما هم طرح هامون رو گفتیم.کلی از طرح من خوششون اومد.هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بعد از ظهرم یه کاری کردم که اگه عقیق بفهمه منو میکشه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

م و ه ا م ر و ک و ت ا ه ک ر د م

الفرار!


آخه من به عقیق چی کار دارم انقدر خوشمل شدم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


خوب دوست جونیا زیادی حرفیدم.

رووووووووووووز جهانی زن مباااااااااااااااااااااااااااااارک

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

بدررررررود

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


اردو

دروووووووووووود.خوبید دوست جونیام.خیلی خیلی خیلی خوش حالم.امروز رفتیم کاخ نیاوران سعدآبادی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

آخه میخواستن ببرن نیاوران دیروز اومدن گفتن نمیشه میریم سعداباد.

خوب بیخیال خیلی خوش گذشت.با خانم ربانی (معاون پرورشی )وخانم سبزواری (معلم دفاعی دوما)رفته بودیم.تو راه که

داشتیم میرفتیم یه عالمه سوزه خنده دار دیدیم.مثلا :یه مرده نشسته بود پشت فرمون داشت روزنامه میخوند

یکی دیگه لیوان چایش رو بیرون از پنجره نگهش داشته بود  که خنک شه

حالا اینا دوتاش بود انقدر زیاد بود که میترسم اگه بگم غش کنید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

به غیر از این سوزه ها کلی خوندیم و زدیم و ... دلشاد جونی که با خوندنش ترکووووووووووووووووند


دلش مثل اسمش خیلی شاده.

اونجا هم که رفتیم از قسمت موزه ی ظروف و موزه ی نظامی دیدن کردیم.البته من موزه ی نظامی رو دیده بودم

ولی ظروف رو ندیده بودم.خیلی باحال بود. بعدش رفتیم اون طرف رو چمناش که استراحت کنیم که اونجا اصل

خوشی بود.خیلی باحال بود.

تو راه برگشت هم خیلی خوش گذشت با این که خیلی خسته بودیم ولی بازم ترکوندیم.البته باز هم سوزه های

جالب بود 

خانم ربانی هم چیستان گفت.یکیش رو میگم اگه تونستید جواب بدید.پاسخ درستش رو تو آپ بعدی میگم.خوب

خوب خوب بریم سراغ چیستان.........اون چیه که هم اسمه یه شهر هستش هم یه وسیله توی چرخ

خیاطی؟؟؟؟؟؟منتظر پاسخ هاتون هستم.

یه خبر خوب هم دارم که بهتون بگم ...........مریم جونی داره مخترع میشه هوووووووووورااااااااااااااا بزنید کف قشنگرو به افتخارش شله شله.....محکم ترررررررررررررررررررررررررررر

.البته برای عملی شدنش دوتا چیز نیاز داریم یکی دعای شما یکی هم خواست خدا ببینیم چی میشه به امید خدا

خوب دیگه کاری باری چیزی..........................ندارید......دوووووووووووووووسمتون دارم

بدرود

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد